اشعار سید احمد حسینی

  • متولد:

برکه و ماهیم، گاهی قهر و گاهی آشتی / سید احمد حسینی

تا ابد در خاطرت عکسِ خدا را داشتی
سنگِ من! خود را اگر آیینه می‌پنداشتی
.
داشتم یک دم هوای شانه‌ات را در سرم
نازِ شمشیرت! سری بر شانه‌ام نگذاشتی
.
شهرت‌ام مدیونِ رسوایی‌ست، باور کن، مرا
خوارِ چشمِ دشمنان کردی ولی گل کاشتی
.
بعدِ تو من مثلِ یک آیینه در تاریکی‌ام
هیچ عکسی را برای دیدنم نگذاشتی!
.
آب آبی بود، آبی‌تر شد از چشمانِ تو
خم شدی و قطعه‌ای از آسمان برداشتی
.
ارتباطِ ما ندارد رنگِ و بوی خاکیان
برکه و ماهیم، گاهی قهر و گاهی آشتی
1819 1 4.86